شماره ٢٧٨: رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم

رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم
وز دام هواي تو بجستيم و برستيم
چونان که تو از صحبت ما سير شدستي
ما نيز هم از صحبت تو سير شدستيم
از تف دل و آتش عشقت برهيديم
در سايه ديوار صبوري بنشستيم
ور زان که تو دل بردي ما نيز ببرديم
ور زان که تو نگشادي ما نيز ببستيم
از عشوه عشق تو بجستيم يکي دم
وز خار خمار تو همه ساله چو مستيم
شبهاي فراق تو نديديم نهايت
از روز وصال تو مگر باد به دستيم
گر هيچ ظفر يابيم اي مايه شادي
در خواب خيال تو بجز آن نپرستيم
چونان که تو ببريدي ما نيز بريديم
چونان که تو بشکستي ما نيز شکستيم
زين بيش نخواهم که کني ياد سنايي
با مات چکارست چنانيم که هستيم