شماره ٢٦٢: بي تو يک روز بود نتوانم

بي تو يک روز بود نتوانم
بي تو يک شب غنود نتوانم
يار جز تو گرفت نتوانم
نام جز تو شنود نتوانم
چون ترا در خور تو بستايم
ديگران را ستود نتوانم
کشت ديگر بتان ندارد بر
کشت بي بر درود نتوانم
گر بتان زمانه جمع شوند
بر تو کس را فزود نتوانم
جز به فر تو اي امير بتان
گوي دولت ربود نتوانم
همه شادي من ز ديدن تست
جز به تو شاد بود نتوانم
به زبان حال دل همي گويم
گر همي دل ربود نتوانم