شماره ٢٦١: دگر بار اي مسلمانان ستمگر گشت جانانم

دگر بار اي مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهي رنجي نهد بر دل گهي بي جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نيست دلبندم
به رنج تن شدم راضي که جز او نيست جانانم
به بازي گفتمش روزي که دل بر کن کنون از من
نبردست اي عجب هرگز جزين يکبار فرمانم
شفيع آرم که را ديگر که را گويم که را خوانم
کزين بازي ناخوش من پشيمانم پشيمانم
کنون نزديک وي پويم وفا و مهر او جويم
مگر بر من ببخشايد چو بيند چشم گريانم