شماره ٢٥٥: اي ديدن تو حيات جانم

اي ديدن تو حيات جانم
ناديدنت آفت روانم
دل سوخته اي به آتش عشق
بفروز به نور وصل جانم
بي عشق وصال تو نباشد
جز نام ز عيش بر زبانم
اکنون که دلم ربودي از من
بي روي تو بود چون توانم
درديست مرا درين دل از عشق
درمانش جز از تو مي ندانم
بر بوي تو ز آرزوي رويت
همواره به کوي تو دوانم
تا گوش همي شنيد نامت
جز نام تو نيست بر زبانم
تا لاله شدت حجاب لولو
لولوست هميشه بر رخانم
گلنار بهي شدم ز تيمار
وين اشک به رنگ ناردانم
شد خال رخ تو اي نگارين
شور دل و نور ديدگانم
اي عشق تو بر دلم خداوند
من بنده عشق جاودانم
وصف تو شدست ماهرويا
از وهم برون و از گمانم
پيش آي بتا و باده پيش آر
بنشان بر خويش يک زمانم
از دست تو گر چشم شرابي
تا حشر چو خضر زنده مانم