شماره ٢٥١: اي چهره تو چراغ عالم

اي چهره تو چراغ عالم
با ديدن تو کجا بود غم
شد خلد به روي تو سرايم
بي روي تو خلد شد جهنم
اي شمسه نيکوان به خوبي
چون تو دگري نزاد ز آدم
کوي تو شدست باغ عشاق
باريده بر او ز ديده هانم
بنديست نهان ز بند زلفت
بر جان و دل رهيت محکم
هر روز همي شود به نوعي
حسن تو فزون و صبر من کم
گر بود مرا پري به فرمان
ور باشد ملک و ملکت جم
بر زد نتوان به شادکامي
بي روي تو اي نگار يک دم
اي جان من و دو ديده بر من
چون ديده مور گشت عالم
آخر به سر آيد اين شب هجر
وين صبح وصال بردمد هم
گر بر لبم آيد آن لبانت
هرگز نزنم من آتشين دم