شماره ٢٣٨: من نصيب خويش دوش از عمر خود برداشتم

من نصيب خويش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالين و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاري را که از ديدار او
پايه تخت خود از خورشيد برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سيم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سيم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شير و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسي فرقي نبود
چنبر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت يک الله اکبر کافرم
گر اميد آن دگر الله اکبر داشتم