شماره ٢٣٣: خيز تا بر ياد عشق خوبرويان مي زنيم

خيز تا بر ياد عشق خوبرويان مي زنيم
پس ز راه ديده باغ دوستي را پي زنيم
از نواي ناله ني گوشها را پر کنيم
وز فروغ آتش مي چهره ها را خوي زنيم
چون درين مجلس به ياد ني برآيد کارها
ما زماني بيت خوانيم و زماني ني زنيم
زحمت ما چون ز ما مي پاره اي کم مي کند
خرقه بفروشيم و خود را بر صراحي مي زنيم
چنگ در دلبر زنيم آن دم که از خود غايبيم
پس نئيم اکنون چو غايب چنگ در وي کي زنيم
از براي بي نشاني يک فروغ از آه دل
در بهار و در خزان و در تموز و دي زنيم
دفتر ملک دو عالم را فرو شوييم پاک
هر چه آن ما را نشانست آتش اندر وي زنيم