شماره ٢١٩: اي ساقي خيز و پر کن آن جام

اي ساقي خيز و پر کن آن جام
کافتاده دلم ز عشق در دام
تا جام کنم ز ديده خالي
وز خون دو ديده پر کنم جام
ايام چو ما بسي فرو برد
تا کي بنديم دل در ايام
خيزيم و رويم از پس يار
گيريم دو زلف آن دلارام
باشيم مجاور خرابات
چندان بخوريم باده خام
کز مستي و عاشقي ندانيم
کاندر کفريم يا در اسلام
گر دي گفتيم خاصگانيم
امروز شديم جملگي عام
امروز زمانه خوش گذاريم
تا فردا چون بود سرانجام