شماره ٢١٧: اي بلبل وصل تو طربناک

اي بلبل وصل تو طربناک
وي غمزت زهر و خنده ترياک
اي جان دو صدهزار عاشق
آويخته از دوال فتراک
افلاک توانگر از ستاره
در جنب ستانه تو مفلاک
در بند تو سر زنان گردون
با طوق تو گردنان سرناک
از بهر شمارش ستاره
پيشاني ماه تخته خاک
از زلف تو صد هزار منزل
تا روي تو و همه خطرناک
اي نقش نگين تو «لعمرک »
وي خلعت خلقت تو «لولاک »
بر بوي خط تو روح پاکان
از عقل بشسته تخته ها پاک
با نقش تو گفته نقش بندت
«لولاک لما خلقت الا فلاک »
از رشک تو آفتاب چون صبح
هر روز قباي نو کند چاک
با تابش تو به ماه نيسان
گشته مي صرف غوره بر تاک
از گرد رکاب تو سنايي
ماننده مرکب تو چالاک
با کيش نه از کس و گزافست
آن تو و آنگه از کسش باک؟