شماره ٢١٦: من کيستم اي نگار چالاک

من کيستم اي نگار چالاک
تا جامه کنم ز عشق تو چاک
کي زهره بود مرا که باشم
زير قدم سگ ترا خاک
صد دل داري تو چون دل من
آويخته سرنگون ز فتراک
در عشق تو غم مرا چو شادي
وز دست تو زهر همچو ترياک
در راه رضاي تو به جانت
گر جان بدهم نيايدم باک
از هر چه برو نشان تو نيست
بيزار شدستم از دل پاک
شوريده سر دو زلف تو هست
شور دل مردم هوسناک
در کار تو شد سر سنايي
زين نيست ترا خبر هماناک