شماره ٢١٣: تا دل من صيد شد در دام عشق

تا دل من صيد شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقي من ديده ام
باز چون افتاده ام در دام عشق
در زمانم مست و بي سامان کند
جام شورانگيز درد آشام عشق
من خود از بيم بلاي عاشقي
بر زبان مي نگذرانم نام عشق
اين عجب تر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق
جان و دين و دل همي خواهد ز من
اين بدست از سوي جان پيغام عشق
جان و دين و دل فدا کردم بدو
تا مگر يک ره برآيد کام عشق