شماره ٢١٢: خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق

خويشتن داري کنيد اي عاشقان با درد عشق
گر چه ما باري نه ايم از عشقبازي مرد عشق
ما همه دعوي کنيم از عشق و عشق از ما به رنج
عاشق آن بايد که از معني بود در خورد عشق
عشق مردي هست قائم گر بر و جانها برد
پاکبازي کو که باشد عاشق و هم برد عشق
گرد عشق آنگاه بيني کاب رخ را کم زني
آب رخ در باز تا روزي رسي در گرد عشق
خيره سر تا کي زني همچون زنان لاف دروغ
ناچشيده شربت وصل و نديده درد عشق
اي سنايي توبه بايد کردن از معني ترا
گر بر آيد موکب رندان و بردا برد عشق