شماره ٢٠٨: اي زلف تو تکيه کرده بر گوش

اي زلف تو تکيه کرده بر گوش
اي جعد تو حلقه گشته بر دوش
اي کرده دلم ز عشق مفتون
وي کرده تنم ز هجر مدهوش
چون رزم کني و بزم سازي
اي لاله رخ سمن بناگوش
گويند ترا مه قدح گير
خوانند ترا بت زره پوش
گيرم که مرا شبي به خلوت
تا روز نگيري اندر آغوش
نيکو نبود که بي گناهي
يک باره مرا کني فراموش
گيرم که سنايي از غمت مرد
باري سخنش به طبع بنيوش
بي روي تو بود دوش تا صبح
از ناله او جهان پر از جوش
يارب شب کس مباد هرگز
زينگونه که او گذاشت شب دوش