شماره ٢٠٧: آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نيش
از ضربت آن زخم دل نازک من ريش
آنجا که بود انجمن لشگر خوبان
نام تو بود اول و پاي تو بود پيش
بنگر که همي با من و با تو چکند چرخ
بر هر دو همي چون شمرد مکر و فن خويش
هر شب که کند عشق شکيبايي من کم
هم در گذرد خوبي و زيبايي تو بيش
اي روي تو قارون شده از حسن و ملاحت
از هجر تو قارونم و از وصل تو درويش
خود چون بود آخر به غم هجر گرفتار
آن کس که به اول نبود عافيت انديش