شماره ٢٠٣: دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش
تو چه داني که چه بود از غم تو بر من دوش
مي زدم آب صبوري زد و ديده بر دل
چون دل از آتش عشق تو برآوري جوش
گاه چون ناي بدم از غم تو با ناله
گاه بودم چو کمانچه ز فراقت به خروش
هر شبم وعده دهي کايم و نايي بر من
چند ازين عشوه خرم من ز تو اي عشوه فروش
هم به جان تو که بر ياد لب نوشينت
هر چه در عالم زهرست توان کردن نوش