شماره ١٨٦: اي من غريب کوي تو از کوي تو بر من عسس

اي من غريب کوي تو از کوي تو بر من عسس
حيلت چه سازم تا مگر با تو برآرم يک نفس
گر من به کويت بگذرم بر آب و آتش بسترم
ترسم ز خصمت چون پرم گيتي بود بر من قفس
در جستنش روز و شبان گشتم قرين اندهان
پايم ببوسد اين جهان گر بر تو يابم دسترس
از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم
ليلي تويي مجنون منم در کار تو بسته هوس
آن شب که ما پنهان دو تن سازيم حالي ز انجمن
باشيم در يک پيرهن ما را کجا گيرد عسس
خواهي همي ديدن چنين با تو بوم دايم قرين
بينم ز بخت همنشين وصلت ز پيش و هجر پس
چون در کنار آرم ترا از دست نگذارم ترا
چون جان و دل دارم ترا اين آرزويم نيست بس