شماره ١٨٤: دلبر من عين کمالست و بس

دلبر من عين کمالست و بس
چهره او اصل جمالست و بس
بر سر کوي غم او مرد را
هر چه نشانست و بالست و بس
در ره او جستن مقصود از او
هم به سر او که محالست و بس
از همه خوبي که بجويي ز دوست
بوسه اي از دوست حلالست و بس
چند همي پرسي دين تو چيست
دين من امروز سوالست و بس
نزد تو اقبال دوامست و عز
نزد من اقبال زوالست و بس
حالي يابم چو کنم ياد ازو
دين من آن ساعت حالست و بس
پرده منم پيش چو برخاستم
از پس آن پرده وصالست و بس