شماره ١٧٧: اي سنايي کفر و دين در عاشقي يکسان شمر

اي سنايي کفر و دين در عاشقي يکسان شمر
جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر
کفر و ايمان گر به صورت پيش تو حاضر شوند
دستگاه کفر بيش از مايه ايمان شمر
ور نمي داني که خود جانان چه باشد در صفا
هر چه آن را از تو بيرون برد آن را آن شمر
چشمه حيوان چه جويي قطره اي آب از نياز
در کنار افشان ز چشم و چشمه حيوان شمر
يوسف گم کرده از نو ديده شوخي بدوز
پوست را بر قالب خود خانه احزان شمر