شماره ١٧٤: چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر

چون سخنگويي از آن لب لطف باري اي پسر
پس به شوخي لب چرا خاموش داري اي پسر
در ره عشق تو ما را يار و مونس گفت تست
زان بگفتي از تو مي خواهم ياري اي پسر
دير زي در شادکامي کز اثرهاي لطيف
مونس عقلي و جان را غمگساري اي پسر
تلخ گردد عيش شيرين بر بتان قندهار
چون به گاه بذله زان لب لطف باري اي پسر
بامداد از رشک دامن را کند خورشيد چاک
روي چون ماه از گريبان چون برآري اي پسر
سر بسان سايه زان بر خاک دارم پيش تو
کز رخ و زلف آفتاب و سايه داري اي پسر
سرکشان سر بر خط فرمان من بنهند باش
تا به گرد مه خط مشکين برآري اي پسر
ار نبودي ماه رخسار تو تابان زير زلف
با سر زلف تو بودي دهر تاري اي پسر
کودکي کان را به معني در خم چوگان زلف
همچو گويي روز و شب گردان نداري اي پسر
شد گرفتار سر زلف کمند آساي تو
روز دعوي کردن مردان کاري اي پسر
شد شکار چشم روبه باز پر دستان تو
صدهزاران جان شيران شکاري اي پسر
ماه روي تو چو برگ گل به باغ دلبري
شد شکفته بر نهال کامگاري اي پسر
بس دلا کز خرمي بي برگ شد زان برگ گل
آه اگر بر برگ گل شمشاد کاري اي پسر
کي شدندي عالمي در عشق تو يعقوب وار
گر نه از يوسف جهان را يادگاري اي پسر
چون سنايي را به عالم نام فخر از عشق تست
ننگ و عار از وصلت او مي چه داري اي پسر