شماره ١٦٨: راحتي جان را به گفتار اي پسر

راحتي جان را به گفتار اي پسر
آفتي دل را به کردار اي پسر
هر چه بايد داري از خوبي وليک
نيست کردارت چو گفتار اي پسر
مهر و ماهي گر بدندي مهر و ماه
سرو قد و لاله رخسار اي پسر
بشکني بازار خوبان جهان
چون فرود آيي به بازار اي پسر
خلقي از کار تو سرگردان شدند
تا کجا خواهد شدن کار اي پسر
همچو يعقوبند گريان زان که تو
يوسف عصري به ديدار اي پسر
عشق تو چون پاي بند خلق شد
دست را آهسته بردار اي پسر
عاشق ست اکنون سنايي بر تو زار
رحم کن بر عاشق زار اي پسر