شماره ١٦٦: غريبيم چون حسنت اي خوش پسر

غريبيم چون حسنت اي خوش پسر
يکي از سر لطف بر ما نگر
سفر داد ما را چو تو تحفه اي
زهي ما بر تو غلام سفر
نظرمان مباد از خداي ار به تو
جز از روي پاکيست ما را نظر
دل تنگ ما معدن عشق تست
که هم خردي و هم عزيزي چو زر
هنوز از نهالت نرسته ست گل
هنوز از درختت نپختست بر
ببندد به عشق تو حورا ميان
گشايد ز رشگ تو جوزا کمر
نباشد کم از ناف آهو به بوي
کرا عشق زلف تو سوزد جگر
نگارا ز دشنام چون شکرت
که دارد ز گلبرگ سوري گذر
عجب نيست گر ما قوي دل شديم
که اين خاصيت هست در نيشکر
بينداز چندان که خواهي تو تير
که ما ساختيم از دل و جان سپر
تو بر ما به ناداني و کودکي
چو متواريان کرده اي رهگذر
بدين اتفاقي که ما را فتاد
مکن راز ما پيش ياران سمر
مدر پرده ما که در عشق تو
شدست اين سنايي ز پرده به در
که از روي نسبت نيايد نکو
پدر پرده دار و پسر پرده در
دل و جان و عقل سناييت را
ربودي بدان غمزه دل شکر