شماره ١٤٦: دوش ما را در خراباتي شب معراج بود

دوش ما را در خراباتي شب معراج بود
آنکه مستغني بد از ما هم به ما محتاج بود
بر اميد وصل ما را ملک بود و مال بود
از صفاي وقت ما را تخت بود و تاج بود
عشق ما تحقيق بود و شرب ما تسليم بود
حال ما تصديق بود و مال ما تاراج بود
چاکر ما چون قباد و بهمن و پرويز بود
خادم ما ايلک و خاقان بد و مهراج بود
از رخ و زلفين او شطرنج بازي کرده ام
زان که زلفش ساج بود روي او چون عاج بود
بدره زر و درم را دست او طيار بود
کعبه محو عدم را جان ما حجاج بود