شماره ١٣٨: اي يار بي تکلف ما را نبيد بايد

اي يار بي تکلف ما را نبيد بايد
وين قفل رنج ما را امشب کليد بايد
جام و سماع و شاهد حاضر شدند باري
وين خرقه هاي دعوي بر هم دريد بايد
ايمان و زاهدي را بر هم شکست بايد
زنار جاحدي را از جان خريد بايد
از روي آن صنوبر ما را چراغ بايد
وز زلف آن ستمگر ما را گزيد بايد
جامي بهاي جاني بستان ز دست دلبر
آمد مراد حاصل اکنون مريد بايد
چون مطربان خوشدل گشتند جمله حاضر
پايي بکوفت بايد بيتي شنيد بايد
اي ساقي سمنبر در ده تو باده تر
زيرا صبوح ما را «هل من مزيد» بايد
از باده تو مستند اي دوست اين عزيزان
رنج و عناي مستان اکنون کشيد بايد
سالي برفت ناگه روزي دو عيد ديدم
اين هر دو عيد امروز خوشتر ز عيد بايد
از بوستان رحمت حالي کرانه جوييد
چون در سراي همت مي آرميد بايد
از گفتن عبارت گر عبرتي نگيري
در گردن اشارت معني گزيد بايد
تا در مکان امني خر پشته زن فرود آي
چون وقت کوچ آمد نايي دميد بايد
گر بايدت که بويي آنجا گل عنايت
اينجا گل رياست مي پژمريد بايد
اي شکر شگرفي در گفتگوي معني
گر لب شفات آرد آخر بديد بايد
هر چند دير ماني آخر برفت بايد
چون شکري بخوردي زهري چشيد بايد
بفروخته خريدي آورده را ببردي
ياري چه ديده اي تو زين پس چه ديد بايد
چون لاله گر بخندي عمرت کرانه جويد
چون شمع اگر بگريي حلقت بريد بايد