شماره ١٣٤: نور تا کيست که آن پرده روي تو بود

نور تا کيست که آن پرده روي تو بود
مشک خود کيست که آن بنده موي تو بود
ز آفتابم عجب آيد که کند دعوي نور
در سرايي که درو تابش روي تو بود
در ترازوي قيامت ز پي سختن نور
صد من عرش کم از نيم تسوي تو بود
راه پر جان شود آن جاي که گام تو بود
گوش پر در شود آنجا که گلوي تو بود
هر که او روي تو بيند ز پي خدمت تو
هم به روي تو که پشتش چو به روي تو بود
از تو با رنگ گل و بوي گلابيم از آنک
خوي احمد بود آنجا که خوي تو بود
ديده حور بر آن خاک همي رشک برد
که بر آن نقش ز لعل سر کوي تو بود
کافه خلق همه پيش رخت سجده برد
حور يا روح که باشد که کفوي تو بود
قبله جايست همه سوي تو چون کعبه از آن
قبله جان سنايي همه سوي تو بود