شماره ١٢٩: چون دو زلفين تو کمند بود

چون دو زلفين تو کمند بود
شايد ار دل اسير بند بود
گوييم صبر کن ز بهر خدا
آخر اين صبر نيز چند بود
خواجه انصاف مي ببايد داد
با چنين رخ چه جاي پند بود
سرو را کي رخ چو ماه بود
ما را کي لب چو قند بود
مي نداني که پست گردد زود
هر کرا همت بلند بود
هر که معشوقه اي چنين طلبد
همه رنج و غمش پسند بود