شماره ١٢٧: گر سال عمر من به سر آيد روا بود

گر سال عمر من به سر آيد روا بود
اندي که سال عيش هميشه به جا بود
پايان عاشقي نه پديدست تا ابد
پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
اي واي و حسرتا که اگر عشق يک نفس
در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
اي آمده به طمع وصال نگار خويش
نشنيده اي که عشق براي بلا بود
پروانه ضعيف کند جان فداي شمع
تا پيش شمع يک نظرش را سنا بود
ديدار وي همان بود و سوختن همان
گويي فناي وي همه اندر بقا بود
آن را که زندگيش به عشق ست مرگ نيست
هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود