شماره ١١٢: خوبت آراست اي غلام ايزد

خوبت آراست اي غلام ايزد
چشم بد دورخه به نام ايزد
نافريد و نياوريد به حسن
هيچ صورت چو تو تمام ايزد
در جهان جمالت از رخ و زلف
بهم آورد صبح و شام ايزد
سبب آبروي جانها کرد
خاک کوي تو گام گام ايزد
از پي عزت جمال تو داد
صورت لطف را قوام ايزد
از پي منت وجود تو کرد
گردنانرا به زير وام ايزد
از پي خدمت رکاب تو داد
آدمي را دم دوام ايزد
کرد گرد سم ستور رهت
سرمه چشم خاص و عام ايزد
برهمن را چو پرسي ايزد کيست
گويد آن رخ نگر کدام ايزد
اي به هر دم شراب آدم خوار
زده بر جام جانت جام ايزد
سر دام خودي نداري هيچ
زان مدامت دهد مدام ايزد
وز براي شکار دلها ساخت
خال تو دانه زلف دام ايزد
آنچنان کعبه اي که هست ترا
در و ديوار و صحن و بام ايزد
بده انصاف هيچ وا نگرفت
از تو از نيکويي و کام ايزد
خوبت آراسته ست طرفه تر آنک
خود همي گويدت به نام ايزد
تو مقيمي از آن سنايي را
داد بر درگهت مقام ايزد