شماره ١٠١: آني که چو تو گردش ايام ندارد

آني که چو تو گردش ايام ندارد
سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
چون دانه ياقوت تو گل دانه ندارد
چون دام بناگوش توبه دام ندارد
بادي نبرد در همه آفاق که از ما
سوي لب تو نامه و پيغام ندارد
دادي ندهد عشق تو ما را که در آن داد
بي داد تو افراخته صمصام ندارد
من در نرسم در تو به صد حيله و افسون
گويي قدم دولت من گام ندارد