شماره ٦٦: سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت

سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت
اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت
من ز غم رفتم ولي ترسيدم از نظاره اي
کاندرين ساعت برين ره حور يا حورا گذشت
گفت خورشيد خرامان ديدم و ماه سما
کز تکبر دوش او ابر بر زهره زهرا گذشت
لولو لال همي بارم ز عشقش در کنار
کز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشت
با خط مشکين ز سيمين عارضي کايزد نهاد
مورچه گويي به عمدا بر رهي بيضا گذشت
آنچه بر جانم رسيد از عشق آن سيمين صنم
صد يکي زان بالله ار بر وامق و عذرا گذشت
حلقه زلفش بدي چون عروة الوثقي مرا
اي مسلمانان فغان کان عروة الوثقا گذشت
دين و دنيا گفتمي در بازم اندر کار عشق
کار من با او کنون از دين و از دنيا گذشت