شماره ٦٣: جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست

جانا بجز از عشق تو ديگر هوسم نيست
سوگند خورم من که بجاي تو کسم نيست
امروز منم عاشق بي مونس و بي يار
فرياد همي خواهم و فرياد رسم نيست
در عشق نمي دانم درمان دل خويش
خواهم که کنم صبر ولي دست رسم نيست
خواهم که به شادي نفسي با تو برآرم
از تنگ دلي جانا جاي نفسم نيست
هر شب به سر کوي تو آيم متواري
با بدرقه عشق تو بيم عسسم نيست
گويي که طلبکار دگر ياري رو رو
آري صنما محنت عشق تو بسم نيست