شماره ٦٢: جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست

جام مي پر کن که بي جام ميم انجام نيست
تا به کام او شوم اين کار جز ناکام نيست
ساقيا ساغر دمادم کن مگر مستي کنم
زان که در هجر دلارامم مرا آرام نيست
اي پسر دي رفت و فردا خود ندانم چون بود
عاشقي ورزيم و زين به در جهان خودکام نيست
دام دارد چشم ما دامي نهاده بر نهيم
کيست کو هم بسته و پا بسته اين دام نيست