شماره ٤٦: اي جان جهان کبر تو هر روز فزونست

اي جان جهان کبر تو هر روز فزونست
ليکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم
چون خوبي ديدار تو هر روز فزونست
عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز
زيرا که جمال تو ز اندازه برونست
در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست
در چشم تو مکر و حيل و زرق و فسونست
تا من رخ چون چشمه خورشيد تو ديدم
چشمم ز غم عشق تو چون چشمه خونست
اي رفته ز نزديک سنايي خبرت هست
کز عشق تو حال من دل سوخته چونست
از مهر تو چون نقطه خونست دلم زانک
بر ماه ترا دايره غاليه گونست