شماره ٢٠: اي ز عشقت روح را آزارها

اي ز عشقت روح را آزارها
بر در تو عشق را بازارها
اي ز شکر منت ديدار تو
ديده بر گردن دل بارها
فتنه را در عالم آشوب و شور
با سر زلفين تو اسرارها
عاشقان در خدمت زلف تواند
از کمر بر ساخته زنارها
نيستم با درد عشقت لحظه اي
خالي از غمها و از تيمارها
بر اميد روي چون گلبرگ تو
مي نهم جان را و دل را خارها
تا سنايي بر حديث چرب تست
غره چون کفتار بر گفتارها
دارد از باد هوس آبي بروي
با خيال خاک کويت کارها