ز دور دايره اين محيط پرگاري
            نصيب من همه سرگشتي است پنداري
         
        
            نشسته ايم به کناري چو چنگ سر در پيش
            فتاده در پس زانو و مي کنم زاري
         
        
            در آتشم چو زر از دوستان قلب دو رو
            ز بي زري همه از من نموده بيزاري
         
        
            ز بي زري است اگر چون چراغ بي روغن
            زمان زمان نفسي مي زنم به دشواري
         
        
            براي تلخي عيش حسود و شادي دوست
            کنم به خون چو قدح رنگ چهره گلناري
         
        
            عزيز مصر وجودم، نيم اسير کسي
            درين ديار ز اخوان چرا کشم خواري