شماره ٤٣

اي خيام دولتت برکنده دور آسمان
چون خيامت بارگاه آسمان برکنده باد
جز که چشم حاسدان از باغ شاهي برنکند
سر و قدت را که چشم حاسدان برکنده باد
گر گشايد باز مرز نگوش و نرگس چشم و گوش
بي تو چشم و گوششان در بوستان برکنده باد
بعد ازين سنگين دلي گردل نهد بر تاج و تخت
چون زر و ياقوت و لعلش خان و مان برکنده باد
عين آب ار وا شود بعد از تو بر صحرا و کوه
چشم هاي روشن آب روان برکنده باد