شماره ٢٧٠: به چشمات که تا رفتي، به چشمم بي خور و خوابم

به چشمات که تا رفتي، به چشمم بي خور و خوابم
به ابرويت که من پيوسته چون زلف تو در تابم
به جان عاشقان، يعني لبت کآمد به لب جانم
به خاک پاي تو يعني، سرم کز سرگذشت آبم
بخاک کعبه کويت، به حق حلقه مويت
که ممکن نيست کز روي تو هرگز روي برتابم
به عناب شکر بارت، کزان لب شربتي سازم
که خود شربت نمي ريزد، به غير از قند و عنابم
به صبح عاشقان يعني، رخت کز مهر رخسارت
نه روز آرام مي گيرم، نه مي آيد به شب خوابم
به ديدارت که تا بينم جمال کعبه رويت
محال است اينکه هرگز سر فرود آيد به محرابم
به جانت کز قفس سلمان بجان آمد درين بندم
که يابم فرصت بيرون شد، اما در نمي يابم