شماره ٢٣٠: ماند يک ذره از آن دل که هواي تو گزيد

ماند يک ذره از آن دل که هواي تو گزيد
لله الحمد که آن ذره به خورشيد رسيد
اين همان ذره خاکي هوادار شماست
که بجان، روز ازل، مهر شما مي ورزيد
وين همان بلبل خوش گوست که در باغ وصال
سالها برگل رخسار شما مي ناليد
روز رخسار تو شد در شب زلفت پيدا
صبحدم فاتحه اي خواند و بران روي دميد
پاي من در سرکوي تو نياورد مرا
که مرا رغبت موي تو به زنجير کشيد
آن سيه روي کدام است که روي از تو بتافت
مگر آنکس که چو زلف تو سرش مي گرديد
سر ما راه سر کوي تو خواهد پيمود
لب ما خاک کف پاي تو خواهد بوسيد
گر بخواهند بريدن سر ما، چون زلفت
ما دگر يک سر مو از تو نخواهيم بريد
باز توفيق عنان بر طرف سلمان تافت
چون رکاب آمد و رخ بر کف پايت ماليد