شماره ١٤٤: دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد
هر کجا مرغ دلي بال گشايد، في الحال
به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد
خوش کمندي است سر زلف شکن بر شکنش
وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!
چشم فتان تو هر جا که بلا انگيزد
اي بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد
عاقل آنست که در پاي تو اندازد سر
پيشتر زانک فراق تو ز پاش اندازد
بوي گيسوي تو هر جا که جگر سوخته ايست
در پي قافله باد صباش اندازد
هر کرا درد بينداخت، دوا چاره برد
که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟