حکايت دزد و سيستاني

شنيدم که دزدي درآمد ز دشت
به دروازه سيستان برگذشت
بدزديد بقال از او نيم دانگ
برآورد دزد سيهکار بانگ:
خدايا تو شب رو به آتش مسوز
که ره مي زند سيستاني به روز