حکايت در محرومي خويشتن بينان

يکي در نجوم اندکي دست داشت
ولي از تکبر سري مست داشت
بر گوشيار آمد از راه دور
دلي پر ارادت، سري پر غرور
خردمند از او ديده بردوختي
يکي حرف در وي نياموختي
چو بي بهره عزم سفر کرد باز
بدو گفت داناي گردن فراز
تو خود را گمان برده اي پر خرد
انائي که پر شد دگر چون برد؟
ز دعوي پري زان تهي مي روي
تهي آي تا پر معناي شوي
ز هستي در آفاق سعدي صفت
تهي گرد و باز آي پر معرفت