حکايت اتابک تکله

در اخبار شاهان پيشينه هست
که چون تکله بر تخت زنگي نشست
به دورانش از کس نيازرد کس
سبق برد اگر خود همين بود و بس
چنين گفت يک ره به صاحبدلي
که عمرم بسر رفت بي حاصلي
بخواهم به کنج عبادت نشست
که دريابم اين پنج روزي که هست
چو مي بگذرد ملک و جاه و سرير
نبرد از جهان دولت الا فقير
چو بشنيد داناي روشن نفس
بتندي برآشفت کاي تکله بس!
طريقت بجز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست
تو بر تخت سلطاني خويش باش
به اخلاق پاکيزه درويش باش
بصدق و ارادت ميان بسته دار
ز طامات و دعوي زبان بسته دار
قدم بايد اندر طريقت نه دم
که اصلي ندارد دم بي قدم
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنين خرقه زير قبا داشتند