گفتار اندر بخشايش بر ضعيفان

نه بر حکم شرع آب خوردن خطاست
وگر خون به فتوي بريزي رواست
کرا شرع فتوي دهد بر هلاک
الا تا نداري ز کشتنش باک
وگر داني اندر تبارش کسان
برايشان ببخشاي و راحت رسان
گنه بود مرد ستمگاره را
چه تاوان زن و طفل بيچاره را؟
تنت زورمندست و لشکر گران
وليکن در اقليم دشمن مران
که وي بر حصاري گريزد بلند
رسد کشوري بي گنه را گزند
نظر کن در احوال زندانيان
که ممکن بود بي گنه در ميان
چو بازارگان در ديارت بمرد
به مالش خساست بود دستبرد
کزان پس که بر وي بگريند زار
بهم باز گويند خويش و تبار
که مسکين در اقليم غربت بمرد
متاعي کز او ماند ظالم ببرد
بينديش ازان طفلک بي پدر
وز آه دل دردمندش حذر
بسا نام نيکوي پنجاه سال
که يک نام زشتش کند پايمال
پسنديده کاران جاويد نام
تطاول نکردند بر مال عام
بر آفاق اگر سر بسر پادشاست
چو مال از توانگر ستاند گداست
بمرد از تهيدستي آزاد مرد
ز پهلوي مسکين شکم پر نکرد