شماره ٢٣: شرف نفس به جودست و کرامت به سجود

شرف نفس به جودست و کرامت به سجود
هر که اين هر دو ندارد عدمش به که وجود
اي که در نعمت و نازي به جهان غره مباش
که محالست در اين مرحله امکان خلود
وي که در شدت فقري و پريشاني حال
صبر کن کاين دو سه روزي به سرآيد معدود
خاک راهي که برو مي گذري ساکن باش
که عيونست و جفونست و خدودست و قدود
اين همان چشمه خورشيد جهان افروزست
که همي تافت بر آرامگه عاد و ثمود
خاک مصر طرب انگيز نبيني که همان
خاک مصرست ولي بر سر فرعون و جنود
دنيي آن قدر ندارد که بدو رشک برند
اي برادر که نه محسود بماند نه حسود
قيمت خود به مناهي و ملاهي مشکن
گرت ايمان درستست به روز موعود
دست حاجت که بري پيش خداوندي بر
که کريمست و رحيمست و غفورست و ودود
از ثري تا به ثريا به عبوديت او
همه در ذکر و مناجات و قيامند و قعود
کرمش نامتناهي، نعمش بي پايان
هيچ خواهنده ازين در نرود بي مقصود
پند سعدي که کليد در گنج سعد است
نتواند که به جاي آورد الا مسعود