شماره ٢٥: هر شبي با دلي و صد زاري

هر شبي با دلي و صد زاري
منم و آب چشم و بيداري
بنماندست آب در جگرم
بس که چشمم کند گهرباري
دل تو از کجا و غم ز کجا؟
تو چه داني که چيست غمخواري؟
آگه از حال من شوي آنگاه
که چو من يک شبي به روز آري