شماره ١٨: من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم

من از تو هيچ نبريدم که هستي يار دلبندم
تو را چون بنده اي گشتم به فرمانت کمر بندم
سواري چيست و چالاکي دلم بستي به فتراکي
خوشا و خرما آن دل که باشد صيد دلبندم
بدين خوبي بدين پاکي که رويت ( . . . )
تو را از جمله بگزيدم بجز تو يار نپسندم
به اميدت طربناکم به عشقت ( . . . )
گهي از ذوق مي گريم گهي از شوق مي خندم
بسي تلخي چشيدستم که رويت را بديدستم
به گفتار و لبت جانا تويي شکر تويي قندم
به عشقت زار و حيرانم ز مدهوشي پريشانم
ز غيرت بيخ غيرت را ز دل يکبارگي کندم
نهال عشق اي دلبر به باغ دل ( . . . )
حديث مهرباني را به گيتي زان پراکندم
حديث خويش بنوشتم چو آن گفتار ( . . . )
چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پيوندم)
اگر چه نيست آرامم هنوزت عا(شق خامم)
بسوزان چون سپندم خوش به عشق ( . . . )
اياز چاکرت گشتم به محمودي ( . . . )
به خود نزديک گردانم چو خود را د( . . . )