شماره ١٢: ياد دارم که روزگاري بود

ياد دارم که روزگاري بود
که مرا پيش غمگساري بود
با لب يار و در بر دلدار
هر زمانيم کار و باري بود
جام عيش مرا نه دردي بود
گل وصل مرا نه خاري بود
ز اهوي شيرگير روبه باز
دل بيچاره را شکاري بود
گرد آب حيات بر خورشيد
از خط او بنفشه زاري بود
همه اسباب عيشم آماده
يارب آن خود چه روزگاري بود
گر جهان موجها زدي ز اغيار
سعديش بس گزيده ياري بود