شماره ٦٠٥: سروقدي ميان انجمني

سروقدي ميان انجمني
به که هفتاد سرو در چمني
جهل باشد فراق صحبت دوست
به تماشاي لاله و سمني
اي که هرگز نديده اي به جمال
جز در آيينه مثل خويشتني
تو که همتاي خويشتن بيني
لاجرم ننگري به مثل مني
در دهانت سخن نمي گويم
که نگنجد در آن دهن سخني
بدنت در ميان پيرهنت
همچو روحيست رفته در بدني
وان که بيند برهنه اندامت
گويد اين پرگلست پيرهني
با وجودت خطا بود که نظر
به ختايي کنند يا ختني
باد اگر بر من اوفتد ببرد
که نماندست زير جامه تني
چاره بيچارگي بود سعدي
چون ندانند چاره اي و فني