شماره ٦٠١: اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي

اي دريغا گر شبي در بر خرابت ديدمي
سرگران از خواب و سرمست از شرابت ديدمي
روز روشن دست دادي در شب تاريک هجر
گر سحرگه روي همچون آفتابت ديدمي
گر مرا عشقت به سختي کشت سهلست اين قدر
کاش کاندک مايه نرمي در خطابت ديدمي
در چکانيدي قلم بر نامه دلسوز من
گر اميد صلح باري در جوابت ديدمي
راستي خواهي سر از من تافتن بودي صواب
گر چو کژبينان به چشم ناصوابت ديدمي
آه اگر وقتي چو گل در بوستان يا چون سمن
در گلستان يا چو نيلوفر در آبت ديدمي
ور چو خورشيدت نبينم کاشکي همچون هلال
اندکي پيدا و ديگر در نقابت ديدمي
از منت دانم حجابي نيست جز بيم رقيب
کاش پنهان از رقيبان در حجابت ديدمي
سر نيارستي کشيد از دست افغانم فلک
گر به خدمت دست سعدي در رکابت ديدمي
اين تمنايم به بيداري ميسر کي شد
کاشکي خوابم گرفتي تا به خوابت ديدمي