شماره ٥٩٦: مرا تو جان عزيزي و يار محترمي

مرا تو جان عزيزي و يار محترمي
به هر چه حکم کني بر وجود من حکمي
غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد
که مونس دل و آرام جان و دفع غمي
هزار تندي و سختي بکن که سهل بود
جفاي مثل تو بردن که سابق کرمي
ندانم از سر و پايت کدام خوبترست
چه جاي فرق که زيبا ز فرق تا قدمي
اگر هزار الم دارم از تو در دل ريش
هنوز مرهم ريشي و داروي المي
چنين که مي گذري کافر و مسلمان را
نگه به توست که هم قبله اي و هم صنمي
چنين جمال نشايد که هر نظر بيند
مگر که نام خدا گرد خويشتن بدمي
نگويمت که گلي بر فراز سرو روان
که آفتاب جهان تاب بر سر علمي
تو مشک بوي سيه چشم را که دريابد
که همچو آهوي مشکين از آدمي برمي
کمند سعدي اگر شير شرزه صيد کند
تو در کمند نيايي که آهوي حرمي