شماره ٥٥٦: گر کنم در سر وفات سري

گر کنم در سر وفات سري
سهل باشد زيان مختصري
اي که قصد هلاک من داري
صبر کن تا ببينمت نظري
نه حرامست در رخ تو نظر
که حرامست چشم بر دگري
دوست دارم که خاک پات شوم
تا مگر بر سرم کني گذري
متحير نه در جمال توام
عقل دارم به قدر خود قدري
حيرتم در صفات بي چونست
کاين کمال آفريد در بشري
ببري هوش و طاقت زن و مرد
گر تردد کني به بام و دري
حق به دست رقيب ناهموار
پيش خصم ايستاده چون سپري
زان که آيينه اي بدين خوبي
حيف باشد به دست بي بصري
آه سعدي اثر کند در کوه
نکند در تو سنگ دل اثري
سنگ را سخت گفتمي همه عمر
تا بديدم ز سنگ سختتري